عجيب حالم از اين زندگی به هم خورده است
هميشه روزنههايش برايم افسرده است
عفونت دهن آسمان و گند زمين
تمام پنجرهها را يكي يكي خورده است
همه شب از دمل ماه چرك ميتابد
و دستهاي خيابان شهر پژمرده است
فرار ميكنم از هر چه بود و هر چه هست
كه مرده شور مرام زمانه را برده است
به تو چطور بگويم به زندگي خوش باش؟
كه بوي گند مشام تو را هم آزرده است
بيا و دفتر دل را دوباره دوره كنيم
ببين چه زشت ورقهاي عمرخط خورده است؟
وگور ساكت ساعت كه بر رف افتاده
براي عقربهاي كز ابتدا مرده است
تک درخت